ویزا در سفارت آلمان، تجربهای نامتعارف برای دکتر فریبرز رییس دانا بود. روایت ایشان را از این برخورد میخوانید:
در بهمن ماه سالی که پشت سر گذاشتیم (۱۳۹۷) باز گذارم به سفارت آلمان افتاد.
این بار نه به کنسولگری قدیمی در خیابان فردوسی بلکه به ساختمانی در خیابان بخارست.
نمیدانم شرکت است، شعبه است، مؤسسه است یا مکانی.
پیش از این دو بار نیز در چهار سال گذشته به آنجا رفتم و رفتار بد،
فساد مالی، اهانت و بیمعرفتی را از کارکنان بخش صدور ویزا میدیدم.
در بارهای قبل، از رفتن صرفنظر کردم و به کسانی که دعوتم کرده بودند نوشتم
که علت انصراف من و عدم پیگیری مجدد برای آمدن به آلمان این رفتار سفارتیها و به ویژه دکان فساد در آنجا است.
اما این بار واقعا به خاطر درخواست رفیقانم و اصرار آنها و دعوتکنندههای دانشگاه آزاد برلین،
انجمنهای فرهنگی و حزب چپ آلمان باز خام شدم و قبول کردم.
در همین مورد نیز سفر من ۵/۱ سال به تأخیر افتاد زیرا به پا گذاشتن به سفارت و شعبههایش تردید داشتم
و بگذریم که نگران عوارض بیماری خودم هم بودم.
داستان ویزا
این بار آخر از دوست ایرانی مترجمی که در بخش فرهنگی سفارت کار میکند،
سارنگ ملکوتی، کمک خواستم و به او گفتم که نمیتوانم رفتارهای ناشایست و توهینآمیز را تحمل کنم.
این دوست ضمن تأئید وجود آن رفتارها تا دعوتنامهی مرا دید به وجد آمد و گفت: که باید به دانشگاه برلین بروی
و آنها را که خواهانند از نقطه نظرهای خود محروم نسازی.
هم این دوست و هم بقیهی دوستان و هم رفقای ایرانی مقیم آلمان من، که از احتمال آمدنم بسیار خوشحال بودند،
هم چنین پیشنهاد کردند که در آنجا از امکانات پزشکی هم استفاده خواهم کرد. البته پاسخ من این بود که در ایران با توجه به توان خودم
و شرایط اطراف از توجه و تخصص و نتیجهی کار پزشکان و مداوایم راضیام
و آثار ضعف و نقاهت طولانیمدت تقریبا گریزناپذیر درمان را نیز دارم پشت سر میگذارم.
با وصف این مداوا و حفظ جان واجب است.
این نیز انگیزهای شد تا بالاخره من دعوت را بپذیرم و اقدام کنم.
آن دوست من برای آن که کارم در موقع معین انجام شود.
تا به موقع به همایش دانشگاهی (تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۹۷) برسم از عالیترین مقام فرهنگی سفارت، جایی که خودش در آنجا شاغل بود،
برای من سفارش قانونی درخواست نوبت زودهنگام گرفت
و وقتی به دفتر صدور ویزا واقع در خیابانی که گفتم رفتیم آن سفارش کارساز بود و ما را برای مصاحبه و دریافت مدارک پذیرفتند.
سختگیریهای نالازم
در بررسی مدارک از من بلیط خواستند.
نداشتم زیرا پول نداشتم که چندین میلیون بدهم و بلیط بخرم و احتمال باطل شدن
و هدر شدن بخش مهمی از پولم را شاهد باشم، آنهم در این روزگار تورم و کسادی.
به هرحال برای هفتهی بعد وقت دادند که یک روز استثنایی تعطیل در ایران بود.
بالاخره یک هفته بعد گواهی ذخیرهی بلیط را از طریق همایون ذرقانی، سردبیر ماهنامهی سفر، بیپرداخت پول پیش گرفتم.
سپس شال و کلاه کردم و با آن دوست، خوش و خرم برای ویزا در سفارت آلمان راهی شدم.
چشمتان روز بد نبیند.
اتفاق از کجا شروع شد؟
ماجرای ویزا در سفارت آلمان در همان طبقهی هم کف که باید به نوبت مینشستیم به مسئول مربوطه حضور خود را اعلام کردیم شروع شد.
و ناگهان خانمی آلمانی که به فارسی حرف میزد از راه رسید
و با تندی و پرخاش و رفتاری اهانت آمیز گفت:
من به شما نوبت و اجازه نمیدهم.
او از سرزمین گوته آمده بود، که ادیبی توانمند و عاشق حافظ بود، و من از سرزمین حافظ.
اما در شگفتم که آن خانم چرا به جای این همه فرهنگ و ارزش ادبی در کشور ما
لهجه و رفتار نزدیک به لومپنها را فراگرفته بود. بله او حرف خود گفت و رفت و ما هاج و واج ماندیم.
به سارنگ گفتم مبادا به خاطر من احساس سرافکندگی کنی، من همینجا میگویم
که اگر چنین باشد به آلمان نمیروم و موضوع را به دوستان دعوتکننده بازگو میکنم.
او که به شدت سرافکنده و خشگمین شده بود گفت کمی صبر کن. به طبقات بالا رفت ت
ا آن خانم را بیابد و با او مذاکره کند و سفارش نامه را به او نشان دهد. اما خانم گم شد که گم شد.
ناپدید و بینشان و سارنگ هرچه گشت از او نشانی نیافت.
اما در عوض خانم دیگری در راه پلهها در جلوی همراه من ظاهر شده و به او گفته بود
در حدود ۱۵۰ یورو بده تا ویآیپی – یعنی شخص بسیار مهم- تلقی شوی و برویم در یک اتاق روی مبل بنشین تا کارت درست شود.
دوستم میدانست که من این نوع باجگیریها را نمیپذیرم. پس برافروخته آمد نزد من که بیا برویم بیرون و آمدیم.
بیش از این اوضاع چنین بود که کسانی میآمدند که ایرانی یا آلمانی بودند و طلب حق زیرمیزی میکردند
با ارقامی بهنسبت سنگین تا برای آن نوبت بگیرند.
ادامه ماجرای ویزا در سفارت آلمان را در هفتاد و ششمین شماره از ماهنامه سفر بخوانید