آندره بروگیروس Andre Brugiroux خانهاش را در سال ۱۹۵۵ در فرانسه ترک کرد و برای ۱۸ سال سفرهای ماجراجویانه را پی گرفت.
از آن زمان او یکی از معدود افرادی در جهان بود که گوشه و کنار جهان را سفر کرد.
در کشورها و مناطق مختلف هیچ مانعی موجب توقف او نشد. نشریه Adventur
e Travel در شماره فوریه ۲۰۱۶ گفت و گوی کوتاهی با او داشته است.
زمانی که من فرانسه را در سال ۱۹۵۵ ترک کردم، مردم در حال بازسازی صدمات حاصل از جنگ بودند.
هیچ کس در ان زمان علاقه ای به آن چه که نگرش من در سفرهای بیمحابا بود رغبتی نداشت.
نه تلفنی بود (حتی در خانهها) نه تلویزیون، نه کتاب راهنمای لونلی پلنت و نه هواپیمای جت.
مگر برای آدمهای پولدار.
علاوه بر آن که من به روادید احتیاج داشتم.
حتی اگر میخواستم به آلمان، اسپانیا و بریتانیا سفر کنم. پدرم مزرعهدار فقیری از حوالی اورنی (ناحیهای در جنوب مرکزی فرانسه) بود او به منطقه پاریس نشین تبعید شده بود.
او گاراژها را تمیز میکرد و تنها افق ذهنی او مزرعهای بود که در اختیار داشت.
وقتی سفر درونم قلیان گرفت
بین سالهای ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ من هر روز به طور مجانی از اتومبیلها میخواستم مرا تا جایی برسانند و سفر میکردم.
هرجا که می رسیدم سه کلمه در گنجینه لغات من حتما جای داشت: جایی برای اقامت، رستوران و تاکسی.
این نوع سفر خیلی برای من هیجانانگیز بود. با مردمی در پایینترین قشر جامعه سروکار داشتم.
از این سبک زندگی لذت میبردم. شیوه راحتی نبود.
البته، خلاء امنیت و تاثیرات نامطلوب این نوع برخورد، بهایی بود که من مجبور به پرداخت آن بودم.
به قول اراگون، شاعر فرانسوی اگر من مجبور باشم دوباره این مسیر سخت را ادامه بدهم، آن را انتخاب خواهم داد.
این معجزه است که من هنوز زندهام. ناامید شدن یا بازگشت دوباره به خانه هیچگاه به ذهن من خطور نکرد.
بدترین حالت آن بود که به سختی مریض شدم، در خندقی کنار جاده افتاده بودم و تب بالا امان من را بریده بود و چارهای جز مقاومت نمیدیدم.
هیچگاه تصور نمیکردم که این سفر ۱۸ سال به طول انجامد بدون این که به خانه بازگردم.
من هیچ برنامهای نداشتم و سرنوشت مرا در دستانش گرفته بود.
کنجکاوی حدو مرز ندارد
این که مناطق و کشورهای مختلف جهان را سفر کنم ابتدا در برنامهام نبود اما کنجاوی من حد و مرز نداشت.
حتی الان که سن و سالی از من گذشته این کنجاوی به اندازه ای است که هفده ساله بودم.
اولین تجربه من از زندگی در جنگ جهانی دوم بود.
وقتی من کودک بودم آرزو داشتم جلوی ستونی از گشتاپو بایستادم.
اگر شما به نقشه سفرهای من نگاه کنید هیچ طرح خاص و یا برنامه سفرهای امروزی کلاسیک را در آن پیدا نمیکنید.
من دنبال ماجراجویی نبودم (هرچند ماجراجویی به سراغ من میآمد).
علاقهمند به روح بشری بودم. دوست داشتم یک چیز را ببینم که بالاخره این بشر روزی می تواند صلح را در جهان تثبیت کند.
حتی الان که سفر میکنم به هتل نمیروم.
در سن ۷۸ سالگی تصور میکنید عادات و ذهنیت من تغییر کرده است؟
من هنوز از کیسههای سبک برای وسایلم استفاده میکنم که خیلی راحت است تا ابزارالاتی که از جنس فوم و سخت ساخته شدهاند.
من هرگز به عقب برنمیگردم.
دیگر فاصلهای نیست
اولین تاثیر بهترین است. من فقط میخواهم چیزی را ببینم که تا به حال تجربه نکردهام.
یک چیز به طور کامل در تاریخ بشر تغییر کرده است. دیگر هیچ فاصلهای وجود ندارد.
برای اولین بار تمام بشریت همه در یک قایق هستند. این واقعیت تازهای است.
کره زمین یک کشور واحد است.
این واقعیتی است که وجود دارد اما در ذهن افراد هنوز جا نیافتاده است به همین دلیل است که مشکلات جهان معاصر را شاهد هستیم.
حذف فاصلهها خیلی سریع اتفاق افتاده و ما باید خود را به این وضعیت عادت بدهیم.
من هنوز یک فضای خالی در نقشه سفرهایم دارم.
چاگوس Chagos خوشهای از ۵۹ جزیره در وسط اقیانوس هند بین مالدیو و موریتوس.
نمیتوانم بگویم این جا کشور است بیشتر منطقهای نظامی – اداری است.
در هر صورت نقطه خالی در نقشه سفرهای من است. اجازه سفر به این مناطق داده نمیشود.
بعد از چاگوس شاید بخواهم دوباره شیلی را ببینم که در عنفوان جوانی به آن جا رفتم اما آن زمان نه نقشه ای بود و نه تورلیدری و هنوز سایه روشنی به یاد دارم و این کشور برای من ناشناخته مانده است.